جان مریم
شاید ده سال پیش بود. با علی راموز برای سلفژ به آموزشگاهش (نمی دانم، شاید آموزشگاهی که در آن تدریس می کرد) رفته بودیم. در اتاقی کوچک پشت میزی نشسته بود. به اتاق بغلی اشاره کرد و گفت " به آقای ... معرفی تان می کنم". گفتیم خودتان را می خواهیم. گفت :" وقت ندارم ". علی، چند ترانه ام را روی میز گذاشت و گفت این دوستمان ترانه می نویسد. نگاهی به ترانه ها کرد و گفت :" بنشینید" و نیم ساعتی با من حرف زد. درست یادم نیست اما هر چه گفت امید بود و انگیزه و مهربانی."محمد نوری" آن قدر بزرگ هست که به همین خاطره ی کوتاه با وی نیز ببالم.
+ نوشته شده در ساعت توسط حمید ناصحی
|
